روزای بهاری من
روزی عقابی خسته داشت پرواز میکرد که ناگهان گنجشکی میره طرفش میگه: کاکا وسعت پر رو حال میکنی؟ عقابه میگه: برو حوصلتو ندارم! گنجشکه بازم پیله میکنه میگه: کاکا وسعت بال رو حال میکنی؟ عقابه بازم میگه: برو حوصلت و ندارم و گرنه میام یه کاری میکنم پرات بریزه ! گنجشکه میگه: مردی بیا! عقابه میره طرف گنجشکه میزنه پراشو میرزونه گنجشکه در حال افتادان میگه کاکا هیکل و حال میکنی!
نظرات شما عزیزان:
яima |